خاطرات دوست عزيز و گرامي جناب آقاي رحيم احمدي
بنام خدا
در شروع عرایضم به رسم ادب لازم میدانم یادی کنم از دوست بسیار عزیز و نازنین دوران نو جوانیم شهید بزرگوار فریدون جاهد زاده جوان پاک باخته وآسمانی که در آغازین سالهای جوانیِ عمر چون گل کوتاهش با پشت پا زدن برتمام تعلقات این دنیای فانی ، زندگی و سعادت ابدی وجاودانه را بر گزید وبه جمع مؤمنان و منعمان نزد خداوند پیوست آخرین باری که فریدون را دیدم در تابستان سال 1365بود که در حین صحبتهایمان متوجه شد که من نماز خوان هستم واز این خبر فوق العاده خوشحال و ذوق زده شدوگفت من فکر نمی کردم تو نماز خوان باشی ودر ادامه صحبتهایمان خیلی آرام به من گفت چند وقتی هست که روی تزکیه ی نفس کار می کنم ودر حالیکه به ناخن نوک یکی از انگشتانش اشاره می کرد گفت: احساس میکنم یک ذرّ ه ، فقط یک ذرّه تزکیه شده ام . والبته این حرف فقط یک شکسته نفسی بود ودر واقع ایشان به تزکیه ی کامل رسیده بود. در هر حال من فکر نمی کردم که آن دیدار آخرین دیدار با دوست عزیزم باشد وپس از آن دیگر هر وقت به ولایت می روم فقط با حسرت و اندوه با حضور بر سر مزارش و خواندن آیه ی قرآنی و فاتحه ای و مرور خاطرات گذشته ،به دوست عزیزم ادای احترام کرده ویادش را گرامی میدارم . روحش شاد باد. همچنین یاد می کنم از شهید بزرگوار دیگر روستای کوچک و خاکیم شوربلاغ بنام احد کار گر که همبازی دوران کودکیم بود جوان نازنینی که پس از همان دوران کودکی دیگر هیچوقت ایشان را ندیده بودم تا فقط کمتر از2ماه قبل از به شهادت رسیدنش که بطور اتفاقی ایشان را در تهران ملاقات کردم وپس از پرس وجو تازه متوجه شدم که ایشان که به یک جوان رعنا تبدیل شده بود همان احد کار گر همبازی دوران کودکیم می باشد وفقط سی چهل روز بعد از آن ملاقات بود که خبر شهادتش را شنیدم .در هر حال خوشا به حال آنها که سبکبال تا فلک الافلاک پرکشیدند وبدا به حال ما که در این دنیا ی خاکی گرفتار و در مانده ایم وهر روز بار گناهانمان سنگینتر وسنگینتر میشود.با آرزوی رحمت و مغفرت الهی برای این عزیزان وتمام انسانهای خوب و مهربان وزحمت کشی که از روستای شوربلاغ به رحمت حق شتافته اند. من رحیم احمدی زاده شده در روستای شوربلاغ از توابع شهرستان مغان گرمی هستم واز آنجایی که زادگاه هر کس ولو اینکه یک روستای کوچک وخاکی باشد برایش زیبا وجالب و جذاب است من هم از این قاعده مثتثنی نیستم ولذا عاشق زادگاهم هستم وعلی رغم اینکه از سن تقریبا" 11 سالگی رسما شوربلاغ را ترک کرده ودر تهران زندگی کرده ام ولی خاطرات همان 11 سال بعلاوه خاطراتی که از ایام تعطیلات تابستان تا سال 1368 از آنجا دارم هنوز زیباترین خاطرات عمرم میباشد وپس از گذشت 34سال ترک شوربلاغ هنوز ذره ای از تعلق خاطر من به آنجا کم نشده که هیچ بلکه بیشتر هم شده است به همین دلیل هم هست که سعی میکنم حد اقل سالی یکبار هم که شده فقط از داخل آن رد شوم بدون اینکه از ماشین پیاده شوم زیرا اگر چه هنوز اقوامی در آنجا داریم ولی برای اینکه مزاحم کسی نشویم سعی میکنم فقط به دیدن سرزمین رؤیائیم یعنی روستای شوربلاغ و کوهها و زمینهای اطرافش بسنده کنم که به همین اندازه نیز غنیمت بوده و بسیار موجب آرامش روح وروانم میشود.این روستا تقریبا" در پانزده کیلومتری شهرستان گرمی واقع شده و با روستاهای دیزج ،مجید لو ، داش بلاغ ،بشیرلو ، گیلارلو و بنه همجوار می باشد. بخشهای غربی و جنوبی آن کوهستانی هست و بخشهای شرقی و شمالی آن تقریبا" صاف و بصورت دشت میباشد که مخصوصا" در فصل بهار بسیار سرسبز وزیباست وتمام منطقه با انواع گلهای رنگارنگ پوشیده میشود که بسیار زیبا ودیدنی میشود وهمین تعلق خاطر از یک طرف و طبیعت زیبای آنجا از طرف دیگر الهام بخش بسیاری از اشعار این حقیر که مختصر استعدادی درزمینه شعر گفتن دارم گردیده که در وصف شوربلاغ و وتعدادی از روستاهای اطراف آن سروده ام و در اینجا فقط به چند بیت ازآنها اشاره میکنم که امیدوارم هر عیب و نقصی داشته باشد مخصوصا"در نوشتار ترکی که هیچگونه آشنایی وآموزش اصولی از قواعد ادبی آن ندارم را دوستانم به بزرگی خودشان ببخشند زیرا هدف فقط ابراز احساس وارادت قلبی به زادگاهم میباشد.
مغان دِمَ بو دنیانن بهشتی گوزَل یازِب یازان بو سرنوشتی
هِچ بیلمیرم بو ایش نِجه بیر ایشدی کونول قوشی طِلسمینه ایلیشدی
چوخ دیلیب یازلمیب مغا نّان استیرَم ، یازام ،یاخچی یامانّان
باغلارنُان، چای لارنّان، یرنَّن مِه لرینَّن ، شِه لَرینّن، یلینَّن
سَرین سولار، ایستی اوجاقلارنّان کوشَنینَّن، داغلارنّان ، داشنّان
گِرمینین دَرَ سی، داشی ،باغلاری بیلداشنن ،دریامانن، داغلاری
یای گونو لنگا نن ،سرین سویلاری مجید لو ،ظلم آباد ،داشبولاغلاری
گیلارّنن ، خوروزدونن ، یلَّری اِ لَ بیل کی داراق دارِی تلَّری
اورکَمیزدَ هَر نَ بیتیر ، داوادی هَر طَرَفی ، گوزَ لّیگدی ، صفادی
هِچ زادِنا دِمَگ اولماز یاوادی پیس، سویلَسَ هر کس قلبی قارادی
قوش اَپَّگی، غاز اَیقسی یونجاسی اوتمَلِی نوخودی، سوتول، بوقداسی
خَتمی گولی ،یِمیشانی، پا لخاسی اُغلان اوتو، قوش اوزومی آلچاسی
آی نَ یِمَلیدی سَبزی ، کَتَسی شور باسِندا ، قارا نوخود ، لَپَسی
آیرانی، دوغا سی، تَزَ تَرَسی پَنجَ کِشین ،چِخماز یادّان مَزّه سی
گوبَلَگی ، دُمبلانی ، یِملیگی کیشنیشی ،آلماسی ،چایدا گیلدیگی
بیلدرچینی ،سِقِرچِنی، کَهلیگی با شدان پایا ، دَرما نیدر ، اِلِّیگی
بیر گِدَ سیز دیزدَ چایِن گورَسیز بولاغ اوتو، یارپوزِنّان ، یِیَ سیز
دَرَسیندَ ، داغلارندا ، گَزَسیز کهلیگ اوتو ، گُلَّرینَّن ، دَرَ سیز
شوربلاغ بهشتدی یازین گونوند توراخایی ، اوخور، مَرجیلیگیندَ
بلبل اوخور، اورکًسینده، چولونده کهلیگ اوخور، داغلارینِن، دوشونده
بَرَ کَتلی، اورکَمیزی، وار اولسون اوجالسن، فَلَکَ باشی، ساق اولسون
یازدم بو سوزلَرلَ مغان، یاد اولسون مغان دِسین شاعر اوغلوم ساق اولسون
ایام به کام - والسلام
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: شور بلاغ مغان , رحيم احمدي